آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

سخن زیبا

هیچ گاه به خاطر هیچکس از ارزش هایت دست نکش ! چون اگر روزی آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک ” من ” بی ارزش!
31 خرداد 1392

بدون ملاحظه ايام را مي گذرانيم

خيلي کم مي خنديم،     خيلي تند رانندگي مي کنيم،     خيلي زود عصباني مي شويم،     خيلي خسته از خواب برمي خيزيم،     خيلي کم مطالعه مي کنيم،     اغلب اوقات تلويزيون نگاه مي کنيم و خيلي بندرت دعا مي کنيم     چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است .     خيلي زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافي دوست نمي داريم و     زندگي ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگي کردن را ؛     تنها به زندگي سالهاي عمر را افزوده ايم و نه زندگي را به ساله...
27 خرداد 1392

چه بايد كرد؟

امروز كه از خواب بيدار شدم از خودم پرسيدم زندگی چه می گويد؟ جواب را در اتاقم پيدا كردم، سقف گفت : اهداف بلند داشته باش   پنجره گفت : دنيا را بنگر   ... ساعت گفت : هر ثانيه با ارزش است آيينه گفت : قبل ازهر كاری به بازتاب آن بينديش   تقويم گفت : به روز باش   در گفت : در راه هدف هايت سختی ها را هُل بده و كنار بزن   زمين گفت : با فروتنی نيايش كن ...
26 خرداد 1392

پروردگارا! ببخش مرا

پروردگارا! ببخش مرا پروردگارا! ببخش مرا كه از تمسخر دیگران لذت بردم. پروردگارا! ببخش مرا كه براى رسوا كردن دیگران تلاش كردم. پروردگارا! ببخش مرا كه نمازم، وقتِ یافتن گمشده هاى من است. پروردگارا! ببخش مرا كه نادانى دیگران را به رُخِشان كشیدم. پروردگارا! ببخش مرا كه دیگران را وادار به معذرت خواهى كردم. پروردگارا! ببخش مرا كه همه اش دعا كردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یك بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار. پروردگارا! ببخش مرا كه فكر و دلم از تو عُزلت گزید و از گناه نه. پروردگارا! ببخش مرا كه هر چه با من مدارا كردى، من ب...
19 خرداد 1392

بازي وبلاگي

  سلام دوستان عزیزم ما از طریق یکی از دوستان عزیزمون مامان ياسمين جون به این بازی  دعوت شدیم عزیزم ممنونم بابت دعوتتون منم 3 تا از دوستای خوبم رو دعوت به این بازی میکنم، البته تمام دوستان عزیزی که لینک شدن، دوست داشتنی و با محبتن و من واقعاً دوستشون دارم مامان شايلين جونم مامان ترنم جونم مامان پريسا جونم  ادامه مطلب ديگه بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از دست دادن عزيزان كه حتي نوشتن اين كلمه هم پشت آدمو ميلرزونه اگر ٢٤ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟   لباس مرد عنكبوتي را مي پوشيدم تا مرئي بشم آخه اصلا از نامرئي شدن خوشم نمياد ي...
12 خرداد 1392

اين روزهاي آميتيس

دختر عزيزم سلام و سلامتي رو برات آرزو دارم عشقم امروز كه 9 خرداد 92 هست اين مطالب رو دارم برات مي نويسم اميدوارم بعدا كه مطالب رو بخوني لبخند زيبات هديه اي باشه واسه كاراي مامان عزيزم گلم ديگه داري يه مغازه دار حرفه اي ميشي هر روز با بابا بزرگ   مغازه ميري و راه و رسم تجارت رو ياد ميگري البته تو داخل مغازه فقط ميشني و چكها رو امضا مي كني شوخي كردم تو يه كاغذ نقاشي مي كشي ديشب بابا  بزرگ ميگفت با يه مشتري در حال صحبت كردن بوده كه تو فكر كردي اون داره با بابايي دعوا مي كنه تو يهو داد زدي چرا با بابايي دعوا مي كني و بقيه تازه يه سري از مشتري ها هم بهت شاگردونه ميدن و ميگن كوچمولو بيا واسه خودت بستني بخر خل...
9 خرداد 1392

روز پدر و همسر

پدر عزيزم به تو مديونم بابت تمام سالهاي جوانيت بابت لحظه هايي كه به خاطر اينكه من راحت باشم راحتيت را از دست دادي به خاطر خوشحاليم مجبور بودي كه سختي بكشي تمام ثانيه به ثانيه عمرت را براي فرزندانت و به دغدغه راحتي آنان در نگراني گذراندي هنوز هم وقتي ما را ميبيني باز هم نگراني كاش مي توانستم جبران كنم اما افسوس كه هرگز نخواهم نتوانست دستهايت را هزاران بار ميبوسم و عاشقانه دوستت دارم اي عشق جاودانه ام روزت هزاران بار مبارك همسرم تو را به خاطر تمام لحظه هاي با تو بودنم به خاطر هم و غمت به خاطر آينده من و آميتيس دوستت دارم و هزاران بار مبارك باد بر تو اي بهترين دوست و اي عشق جاودانه من ...
2 خرداد 1392